من برای اولین بار قصد دارم سفرنامه بنویسم، همه ما میدانیم فصل بهار مخصوصا نوروز سفر به جنوب بویژه استان خوزستان و البته شهرستان دزفول زیباییهای بکر وبیکرانی دارد .
سفر کول خرسون، شهیون، قلعه شاداب در تاریخ 1403.01.09 الی 1403.01.12
شب مورخ 1403.01.09 ساعت 9 شب از شهرک آپادانا(تهران) حرکت اتوبوس به سمت دزفول _ پامنار مقداری حال مناسبی ندارم به خاطر اینکه دیروز قله توچال بودم، کمی حس سرما خوردگی دارم چند تا قرصی خوردهام و بشدت خوابم میاد از همین حالا فقط میخوام تحمل کنم تا بعد از معارفه کف اتوبوس زیر انداز بندازم دراز بکشم و تا فردا صبح بخوابم.
ااین سفرمان خیلی شلوغ شده دو اتوبوس و 50 نفر ، اولین سفری که امیرعلی برادر 17 سالهام را دارم همراه خودم میبرم، تجربه جالبی برای او خواهد بود. تو این سن فقط کمی نگران پدر بزرگم هستم، که مادرم تماس گرفت و در بیمارستان بستری شده در آی سی یو، خدا کنه اتفاقی براش نیوفته …
در حین همین فکرها بودم که خوابم برد بر روی صندلی اتوبوس؛ ساعت 6.30 دقیقه مورخ 1403.01.10 از خواب بیدار شدم، در اولین استراحتگاه از یک مغازه باکس آب معدنی گرفتیم و در ادامه حرکت به سمت پامنار سعی کردم با چند موزیک لایت اول صبحی بچه ها را بیدار کنم و با گفتن؛ صبح بخیر دیشب چطور خوابیدی نطقشون رو باز کنم،
بعد از رسیدن به پامنار، رفتیم به سمت روستای شهیون تو اقامتگاهی که قرار بود صبحانه را سرو کنیم . هنوز مزهی خامه و عسلش زیر زبانم مانده واقعا عالی بود، بعد از صرف صبحانه و عوض کردن لباسها با ده دقیقه نیسان سواری رسیدیم به روستای اسلام آباد و حرکت به سمت دره زیبای کول خرسون را آغاز کردیم.
ساعت 11 بود که کولهها رو گذاشتیم اول تنگه و من ماندم پیش کولههای بچهها و آنها با یکی از لیدرها (سحر) رفتن داخل تنگه، 5 دیقه قبل از اینکه برسیم به تنگه یکی از مسافراها ( هاله) اسمش بود زانوش پیچ خورد و لنگ لنگان آمد پایین و اون یکی لیدر (مسعود) برا مداوا رفته بود پیشش دیگه وقتی مسعود کارش تموم شد و رسید کنارم نتونستم از آب نوردی میان صخرههای زیبای کول خرسون بگذرم و رفت و برگشت 1 ساعتی رفتم داخل تنگه و برگشتم تا موقع ناهار، وقتی بچه ها آمدند، تایم نیم ساعته برای ناهار خوردن بهشون دادیم و حدود ساعت یک حرکت را آغاز کردیم، در مسیر برگشت باید ارتفاع میگرفتیم و بچهها تشنه و خسته بودند گویا آب هم به مقدار کافی بر نداشته بودند خسته و تشنه به مسیر ادامه دادیم تا دوباره رسیدیم به نخلستان از مرد مغازه دار آنجا بچهها خرید کردند و برای آن مرد فقط 6 تا لیموناد و 12 تا رانی ماند هرچه داشت و نداشت را بچهها خریدند و با یکدیگر خوردند تا نفسی تازه کنند، حرکتمان را ادامه دادیم و حدود ساعت و 3 و 4 رسیدیم. اول اسلام اباد با لیموناد از بچهها پذیرایی کردیم.
با نیسان به سمت شهیون رفتیم کنار اسکله قایقها با حدود 4 قایق گروه اول که ما بودیم رفتیم جزیره و با دیدن کمپ اماده و چادر ستاره و اتیش و اب جوش و آبی به تن زدن خستگی از تنمان در رفت. بعد از آبتنی کم کم هوا تاریک شد و درگیر تهیه شام برای بچهها شدیم، ساعت 21:00 با قایق کباب چنجه را آوردند آتیش را برپا کردیم و یک پذیرایی حسابی از بچه ها انجام دادیم و بعد از آن، دورهمی کنار اتیش با گوش کردن موزیک و بازی کردن گذشت. من با 2 3 نفر دیگه تقریبا تا 2.30 بیدار بودیم و من دیگه بعدش رفتم تو کیسه خواب زیر چادر ستاره رو به آسمان پرستاره خوابیدم.
ساعت 6.30 مورخ 1403.01.11 بیدار شدیم در تهیه و تدارک صبحانه بچهها حدود ساعت 8 همه بیدار شدند و آمدند برای صبحانه منم مثل یک باریستا کار وایساده بودم کنار میز صبحانه، بعد از خوردن صبحانه حدود ساعت 9.30 همراه 10 تا از بچهها دوباره سوار قایق شدیم و حرکت کردیم سمت قلعه شاداب ، واقعا منظره ی بالا قلعه دیدنی بود از اول روستا تا قلعه حدود 50 دقیقه پیاده روی داشت منظرهای دیدنیای بود . در حال گشت به طور اتفاقی چند تا از رفیقام که خوزستانی بودند را دیدم و پیشنهاد دادم که شب بیان پیش ما در شهیون کمپ کنند . سوار نیسان شدیم و رفتیم پیش خانهای که برای ما ناهار قورمه سبزی اماده کرده بود، از عطر و بویش که نگم، با ادویه های خوزستانی عطر فوق العاده داشت قابلمههای خورشت و برنج را گرفتیم، سوار قایق شدیم و رسیدیم به کمپ بچه ها آماده غذا خوردن بودند، از شدت گرما من رفتم تو آب ولی بچه ها مشغول خوردن غذا شدند، بعد از ناهار همه بچهها مشغول آب بازی و پدل بورد سواری و کایاک سواری شدند. بعد از ظهر از آنها پذیرایی کردیم و رفتیم دور دریاچه نیم ساعتی پیاده روی کردیم و نشستیم به تعریف خاطره، موزیک و بازی شام شب دوم که جوجه بود.
خستگی غلبه کرده بود و چون کلی از وسیله ها را جمع کردیم و تحویل قایق دادیم و بردند و ساعت 12 شب بود که دیگه من خاموش شدم و زیر چادر ستارهای خوابم برد…
ساعت 6.30 مورخ 1403.01.12 بیدار شدیم و مشغول درست کردن صبحانه شدیم، مثل روز قبل و حدود ساعت 9 کم کم چادرها و وسیله ها را جمع کردیم و قایق آمد دنبال بچهها و من هم که زودتر از همه رفتم تا بچه ها رو ببرم سمت اقامتگاهی که ناهار داخلش سرو میشد حدود ساعت 13:00 ماهی سرخ شده با سیر ترشی خوردیم، که چه طعم و بویی داشت …. بعد از ناهار حرکت کردیم سمت تهران، اولین کاری که کردم وقتی به آنتن رسیدم پرسیدن وضعیت پدر بزرگم بود خداراشکر حالش خوب بود… حدود 11 شب برای شام رستوران مهروماه ایستادیم و ساعت یک شب به تهران رسیدیم در همه مسیر داشتم به این فکر میکردم که با اینکه چندمین باری هست که میام خوزستان ولی بی شک بهترین زمان سفر به خوزستان اواخر بهمن تا اوایل فروردین میباشد…