۲۵ اردیبهشت/روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی گرامی باد
🖋️ موسی محمدپور
از دوران کودکی ، همه ما را با بعد حماسی و جنگاوری شاهنامه بیشتر آشنا نموده اند !
از این رو ، با مضامین و زمینه های ظریف و باریک آن کمتر آشنا شده ایم.
آنچه در پی می آید بیان بعضی از این زمینه ها از زبان کتایون ، مادر اسفندیار در جنگ رستم و اسفندیار است .
هوشمندی و آگاهی ، واقع نگری و خرد گرایی، ارزش شناسی بدون تعصب، عاقبت اندیشی و چاره جویی، تجربه گرایی و ژرف اندیشی و…ویژگیها و زمینه هایی هستند که کتایون از آنها برخوردار است.
خلاصه داستان رستم و اسفندیار
اسفندیار، پسر گشتاسپ تاج و تخت را از پدر به طور جد در خواست می کند!
اما،وابستگی و دلبستگی پدر به قدرت و لجاجت و آرزو پردازی پسر، در نهایت، سبب می شود که با مشروط این ودیعه پادشاهی به پسر واگذار گردد!
از این جهت پدر می گوید:
باید به زابلستان بروی و رستم، پهلوان ایران را بگیری و با بی ادبی بیاوری !
کتایون مادر اسفندیار که زنی بسیار دانا و جهان دیده است این خبر تلخ را می شنود و عمق فاجعه را به خوبی درک می کند از این رو ،تلاش می کند تا پسر را از این کار باز دارد.
غرور اسفندیار و وسوسه های دل با وجود روشنگریهای مادر بی فایده است و امر پدر را برای رسیدن خواهش های دل چاره کار می داند!
چاه کندن پدر برای پسر
ره سیستان گیر خود باسپاه
اگر تاج خواهی همی با کلاه
چو آنجا شوی دست رستم ببند
بیارش به بازو فکنده کمند
نهایت دلبستگی انسانها به قدرت گاهی تا این حد است که پدر برای کشتن فرزند برنامه ریزی می کند !
در اینجا پندهایی از کتایون به اسفندیار را که مضامینی از واقعیت های زندگی فردی و اجتماعی است که می تواند آموزه های گر انبهایی برای انسانها باشد به اختصار آورده می شود.
کتایون خورشید دل پر زخشم
به پیش پسر شد پر از آب چشم
ز بهمن شنیدم که از گلستان
همی رفت خواهی به زابلستان
ببندی همی رستم زال را
خداوند و شمشیر کو پال را
ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد نیز مشتاب و بابد مکوش
/. قدر شناسی بدون
تعصب و پروای کتایون از کارهای رستم
به کین سیاوش از افراسیاب
ز خون کرد گیتی چو دریای آب
سواری که باشد به نیروی پیل
به گفتار خوار آیدش رود نیل
مده از پی تاج سر را به باد
که با تاج خود، کس ز مادر نزاد
/. واقعیت نگری
پدر پیر گشتست و برنا تویی
به جنگ و به مردی توانا تویی
پدر بگذرد گنج و تاجش تراست
همان کشور و تخت عاجش تراست
/. عاقبت اندیشی
مرا خاکسار دو گیتی مکن
از ین مهر بان مام بشنو سخن
ببارید خون از مژه مادرش همه پاک بر کند موی از سرش
*جدال عقل و دل اسفندیار!*
همانست رستم که دانی همی
سخنهاش چون زند خوانی همی
مر او را به بستن نباشد سزا
چنین بد نه خوب آید از پادشا
نکو کار تر زو به ایران کسی
نباید پدید ار بجویی بسی
ولیکن نباشد شکستن دلم
که چون بشکنی دل ز تن بگسلم
چگونه کشم سر ز فرمان شاه؟
چگونه گذارم چنین پیشگاه؟
آخرین گفته کتایون
اگر زین نشان رای تو رفتن است
همه دام بد گوهر، اهریمن است
به دوزخ مبر کودکان را به پای
که دانا نخواند ترا پاکرای