یادداشت اختصاصی پیمان چینیساز و نگاهی متفاوت به فینال لیگ قهرمانان 1999؛
نورافکنهای نوکمپ روشن بودند. زمان انگار متوقف شده بود. میلیونها نگاه به زمینی خیره شده بود که فوتبال دیگر فقط یک بازی نبود؛ بلکه نبردی برای امید، تسلیمناپذیری و ایمان به معجزه.
بایرن مونیخ، با ضربهای آزاد، در همان دقایق ابتدایی پیش افتاد. توپ به تور چسبید، و هیاهوی هواداران منچستر در سکوتی دردناک فرو رفت. غم و ناامیدی در چشمان سرخپوشان موج میزد؛ احساسی که هر کسی حداقل یکبار در زندگی تجربهاش کرده است: شکست.
بایرن بازی را تحت کنترل داشت. هر حرکتشان بهسان ضربهای به عقربههای ساعت، زمان را به سودشان پیش میبرد. اما در چهره بازیکنان منچستر چیزی موج میزد که فراتر از تاکتیک یا مهارت بود: سرسختی. تسلیم نشدن.
دقیقه ۸۹، کرنری نصیب منچستر شد. دیوید بکام پشت توپ ایستاد؛ مردی که بارها زیر فشارها ایستادگی کرده بود. توپ ارسال شد، و در ازدحام محوطه جریمه، تدی شرینگهام ضربهای به توپ زد. تور لرزید. ورزشگاه منفجر شد. امید، مثل شعلهای کوچک، دوباره روشن شد.
اما داستان هنوز تمام نشده بود. دقیقه ۹۳، کرنر دیگری برای منچستر. باز هم بکام، و باز هم ارسال. این بار، سولسشر، مهاجم فرصتطلب، توپ را با تمام قدرت به سقف دروازه کوبید. در یک لحظه، نوکمپ لرزید.
این لحظه چیزی فراتر از یک گل بود؛ معنای زندگی بود. شکست پایان نبود. امید زنده بود. این بازی نشان داد که حتی در تاریکترین لحظات، معجزه میتواند در آخرین ثانیه رخ دهد.
وقتی سوت پایان به صدا درآمد، منچستر قهرمان شده بود. اما آن شب تنها یک جام به دست نیامد. میلیونها نفر در سراسر جهان درسی بزرگتر گرفتند: هیچچیز تمام نمیشود، تا وقتی که بجنگی. شاید درست در لحظهای که همهچیز از دست رفته به نظر میرسد، همهچیز تغییر کند.